گر آمدنم به من بدی کی بدمی ور نیست شدن به من بدی کی شدمی
آن به نه بدی که اندر این دیر خراب نه آمدمی نه شدمی نه بدمی
خیام
۸۳ سال پیش در ۱۵ دی ماه ۱۳۱۳ در خانواده ای متوسط در تهران دختری پای بجهان هستی گذاشت که پر از شور و شعف بود پر از مهرباتی بود در چشمهایش می شد صداقت را حس کرد در دستهایش پر مهرش که بی محابا نثار دردمندان می کرد می شد بوی انسانیت را چشید فروغ در سالهای حیات ما نبود ولی شعرهایش و خاطراتش و فیلمهایش و نسل قبل از او بسیاری از او می گویند تا جایی که حس می کنیم گویی هست وقتی خاطراتش را می خوانم در قسمتی از آن خواهرش می گوید: در خانه ما پیر زنی زندگی می کرد که آنقدر زشت بود که نمی شد بش نگاه کرد و خمیده بود بچه ها اسمش را گوژپشت گذاشته بودند و مسخره اش می کردند پیر زن تنهایی بود و کاری به کار کسی نداشت فقط وقتی بچه ها خیلی اذیتش می کردند یه چوب بر می داشت و دنبال آنها می کرد سیگاری بود و با لذتی تمام سیگار میکشید وقتی به ما پول تو جیبی می دادند فروغ سهم خودش را یواشکی میذاشت توی جیب کت آن پیر زن و می گفت میدونی اگه یه روز سیگار نکشه میمیره. همیشه وقتی این قسمت را می خوانم فکر می کنم که واقعا چه روح بزرگی در او بوده که در بچگی به فکر تهایی اون پیرزن بوده. یا وقتی می خونم واسه ساختن فیلم این خانه سیاه هست ماهها میره جذامخانه تبریز و با جذامی ها زندگی کی کنه حیرت می کنم در جایی از خاطراتش میگه: خوشحالم که توانستم اعتماد جذامی ها را جلب کنم با آنها خوب رفتار نکرده بودند. هر کس به دیئارشان رفته بدو فقط عیبشان را نگاه کرده بود. اما من بخدا می نشستم سر سفره شان. دست بر زخمهایشان می زدم دست به پاهایشان می زدم که جذام آنها را خورده بود .
واقعا کدام یکی از ما می توانیم چنین کاری بکنیم؟ فروغ حتی یکی از بچه های جذامخانه را با خود برد و بزرگ کرد. واقعا او یک انسانی به تمام معنی بود فقط حرف نمی زد عمل می کرد.
فروغ در ۱۷ سالگی نخستین مجموعه اشعارش به نام اسیر را چاپ کرد در سال ۱۳۳۱ .
در ۲۱ سالگی دومین مجموعه آثارش بنام دیوار چاپ شد.
در سال ۱۳۳۶ در ۲۲ ساگی سومین مجموعه آثارش بنام عصیان بچاپ رسید.
در سال ۱۳۳۸ به همکاری با ابراهیم گلستان پرداخت و در موسسه گلستان فیلم کار کرد.
ئر سال ۱۳۳۹ موسسه فیلم کانادا از گلستان فیلم خواست که درباره مراسم خواستگاری در ایران فیلم کوتاهی بسازد و فروغ در این فیلم بازی کرد.
در سال ۱۳۴۰ در تهیه فیلم موج و مرجان و خارا گلستان را یاری کرد.
و در سال ۱۳۴۱ به تبریز سفر کرد و فیلم خانه سیاه است را ساخت. و در زمستان ۱۳۴۲ خانه سیاه است از فستیوال اوبرهاورن جایزه بهترین فیلم مستند را گرفت.
در زمستان ۱۳۴۳ چهارمین مجموعه شعرش با نام تولدی دیگر چاپ شد.
و سرانجام در روز دوشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۴۵ بر اثر تصادف اتومبیل این انسان مهربان و ازشمند وفات یافت.
بی شک مردانی که نسبت به خواندن داستانها بی اعتنا هستند و این کار را فقط ئر خور بانوان بیکار می شمارند٬ اگر این أصار را مطالعه می کنند٬ بی شک دوستان٬ همسرانبهتر و پدرانی بهتر و شایسته تر می شوند. کاش این قبیل اشخاص کمی از اوقات خود را به جای ورزش و بازی صرف مطالعه ی داستان می کردند.
مگ دوگال
البته الان دیگه زنها هم بیشتر وقتشون را به ورزش و بازی می گذرونند. و دیگه عمیق نگاه نمی کنند نگاهشون پوچ و بی هدف شده فقط به فکر اندامشون هستند و درست مثل عروسکها شدن. حتما اگه مگ دوگال در زمان ما حضور داشت در کنار مردان نام زنها رو هم می آورد.