هر روز هوا سردتر از روز قبل می شه و بارش برف شدید تر ولی چیزی که این روزها را خیلی جذاب می کنه وجود آم برفی ها است که با انواع و اقسام مختلف از مرد و زن گرفته تا جوان و پیر حتی بعضی هاشون اسم هم دارند و هر روز هم به تعدادشون اضافه می شه وقتی این گروه آدمهای برفی رو می بینم یاد کارتن سرزمین آدم برفی ها می افتم که وقتی بچه بود یم از تلویزیون پخش می شد اون موقع چقدر دلمون می خواست بریم توی سرزمین آدم برفیها و باهوشون همبازی بشیم ولی الان شهر خودمون هم شده سرزمین آدم برفی ها ولی حیف که دیگه نمی تونیم باهاشون همبازی بشیم. بعضی وقتها که از کنارشون رد می شم دلم واسشون می سوزه طفلکی ها فقط می تونن با چشماشمون زل بزنن به محدوده ی اطرافشون جهان وسیع تر رو نمی بینن. و از همه چیز و همه جا بی خبرنن. یه مدت کوتاهی هستن و بعد دوباره جذب جهان هستی می شن. وهمه فراموش می کنن که یه روزی تویی این شهر یه عالم آدم برفی بوده.
امروز رفتم زدم از خونه بیرون تا شهر برفی را نگاه کنم تا شاید کمی دلم باز بشه آخه عجیب دلم گرفته نمی دونم تو هم مثل منی یا نه من همیشه وقتی آسمون ابری میشه دلم می گیره این چند روزه هم که مرتب برف اومده اول می خواستم با ماشین برم ولی بعد منصرف شدم فکر کردم اگه پیاده برم بهتره چون به همه چیز نزدیک ترم. به هر کسی که گفتم بیاید بریم بیرون یه چرخی بزنیم هیچ کس نیومد انگار سرما همه را بی حس کرده بود خلاصه مجبور شدم تنهایی برم تنهایی تنها شاید فکر کنی خوب چه لزومی داشت بری تو هم مثل بقیه می شستی کنار شومینه و کتاب می خوندی ولی خوب راستش حوصله اش رو نداشتم آخه از صبح تا عصر داشتم می خوندم دیگه. خلاصه بعد از کلی جر وبحث با بقیه که چرا می خوای بری بیرون یا سرما می خوری و از این حرفا از خونه زدم بیرون اونقدر هوا سرد بود که تا حس کردم دارم واقعا یخ می زنم می خواستم برگردم برم خونه و بی خیال شم ولی تصمیم رو گرفته بودم و نمی شد ازش برگردم همه جا پر از برف بود درختای سرو که دو طرف کوچه بود رو برف پوشنده بود خیلی با شکوه شده بودند وقتی رسیدم به خیابون منظره ای که دیدم غیر قابل تصور بود خیابونی که همیشه عصرهای جمعه پر از آدم و ماشین بود خلوت خلوت شده بود اصلا هیج ماشینی نبود و هیچ آدمی یه لحظه حس کردم به خلا رسیدم ترس تمام وجودم رو فرا گرفت یه دفعه صدای همهمه ای شنیدم از ترس شروع به دویدن کردم هیچ جای پای از هیچ آدمی نبود واز هیچ حیوانی هم داشتم می دویدم که رسیدم به گروهی از مردم که آتشی درست کرده بودند و گرد آن جمع شده بودند حس خوبی بهم دست داد به گروه کوچک آنها پیوستم شعله های آتش گرما را به همه منتقل می کرد ولی بیشتر از اون قلب پاک وبی آلایش انسانهای گرد آتش گرما بخش بود در حال خواندن شعر آرش سیاوش کسرایی بودند زندگی آتش گهی دیرینه پا بر جاست کر بیفروزیش رقص شعله اش از هر کران پیدست ورنه خاموش است و خاموشی گناه ماست بعد از خوندن شعر آرش کمانگیر همه چایی نوشیدند چایی گرم که نوید بخش حرارت زندگی بود کنار هر کدومشون بخاری برقی بود و یک پتو پرسیدم جریان این همه بخاری چیه؟ گفتند ما از وقتی برف شروع شده هر شب میایم اینجا تا سرمای سرد زمستون را حس کنیم وقتی چند شب اومدیم دیدیم چقدر آدمهایی هستند که در این سرمای سخت چیزی واسه گرم کردن خودشون ندارن و مجبورن سرما را تحمل کنند هر کدوم از ما تصمیم گرفت که چیزی واسه اونا بیاره و .... اشک صورتم را پر کرد احساس غرور کردم که از دیدن اونا که اینقدر به فکر همنوعشونن. براهم ادامه دادم و تصمیم گرفتم که حتما فردا منم برم به انسانهایی که مجبورند از زمستون فقط سردیش رو بفهمنن و بخاطر سردی شدید نتونن زیباییهاشو بیین کمک کنم تا اونا هم آسوده تر این فصل رو پشت سر بذارن حتما تو هم اینکار رو می کنی مگه نه؟
ساقی بده آن باده که اکسیر وجود است شوینده آلایش هر بود و نبود است
بی زیبق و گوگرد که اصل زر کانی است مفتاح در گنج طلا خانه ی جود است
بی گردش خورشید کم و بیش حرارت کان زر کز او هر چه فراز است و فرود است
قرعی نه وانیقی و حلی و نه عقدی در بوته گداز زر و نه نار و نه دود است
سیماب بر او عقد وفا بسته بر آتش از هر دو عجب اینکه نه بود و نه نمود است
هم عهد در او سود و زیان همه عالم وین طرفه که در وی نه زیان است و نه سود است
در عالم هستی که ز هستی به در آییم ما را چه زیان از عدم سود وجود است
ما گوشه نشینان خرابات الستیم
تا بوی میی هست در این میکده هستیم
مطرب به نوای ره ما بی خبران زن تا جامه درانیم ره جامه دران زن
آورد خمی ساقی و پیمانه بر آن زد تو نیز بجو ساز خود و زخمه بر آن زن
آن نغمه بر آور که فتد مرغ هوایی زان رشته گره بر پر بیهوده پران زن
بانگی که کلاه از سر عیوق در افتد بر طنطنه کوکبه ی تاجوران زن
این میکده وقف است و سبیل است و شرابش بر جمله صلایی ز کران تا به کران زن
بگذار که ما بیخود و مدهوش بیفتیم این نغمه مستانه به گوش درگران زن
ما گوشه نشینان خرابات الستیم
تا بوی میی هست در این میکده هستیم
........
این هم ترجیع بندی از وحشی بافقی.