ساقی بده آن باده که اکسیر وجود است شوینده آلایش هر بود و نبود است
بی زیبق و گوگرد که اصل زر کانی است مفتاح در گنج طلا خانه ی جود است
بی گردش خورشید کم و بیش حرارت کان زر کز او هر چه فراز است و فرود است
قرعی نه وانیقی و حلی و نه عقدی در بوته گداز زر و نه نار و نه دود است
سیماب بر او عقد وفا بسته بر آتش از هر دو عجب اینکه نه بود و نه نمود است
هم عهد در او سود و زیان همه عالم وین طرفه که در وی نه زیان است و نه سود است
در عالم هستی که ز هستی به در آییم ما را چه زیان از عدم سود وجود است
ما گوشه نشینان خرابات الستیم
تا بوی میی هست در این میکده هستیم
مطرب به نوای ره ما بی خبران زن تا جامه درانیم ره جامه دران زن
آورد خمی ساقی و پیمانه بر آن زد تو نیز بجو ساز خود و زخمه بر آن زن
آن نغمه بر آور که فتد مرغ هوایی زان رشته گره بر پر بیهوده پران زن
بانگی که کلاه از سر عیوق در افتد بر طنطنه کوکبه ی تاجوران زن
این میکده وقف است و سبیل است و شرابش بر جمله صلایی ز کران تا به کران زن
بگذار که ما بیخود و مدهوش بیفتیم این نغمه مستانه به گوش درگران زن
ما گوشه نشینان خرابات الستیم
تا بوی میی هست در این میکده هستیم
........
این هم ترجیع بندی از وحشی بافقی.
سلام
بسیار ممنون که خواهش این حقیر مد نظرت قرار گرفت.
با تشکر