آدمها

 

بیشتر اوقات به تفاوتهام با آدمهای دیگه فکر می کنم فکر می کنم شاید مطالق به این دنیا و آدمهاش نباشم شاید روز بدنیا اومدن من زمان با سرعت سپری شده و من رو به این زمان رسونده چون واقعا آمهای این دوره زمونه با من بیگانه هستن افکار و تمایلاتشون واسم مضحک و خنده داره دلتنگی هاشون مسخرست آدمهای این دوره زمونه با خریدن یک لباس گرانقیمت آنچنان به وجد میان که انگار تمام دنیا رو خریدن درست مثل  حسی که     بچه ای که با خوردن یه بستنی  پیدا می کنه آدمهای این دوره زمونه فکر می کنن کسی که سوار سوناتا یا بنز بشه خیلی با کلاسه فکر می کنن همه چیز خلاصه شده توی پول و ثروت و تیپ و قیافه دیگه آدمیت از یادشون رفته حتی بیشترشون فکر می کنن مدرک رو با پول بخرن دانشگاه که رفتن با پول نمره بخرن و بعد با پرتی برن سر کار اگه یه روز صورتکشون از روی صورتشون کنار بره هیچی نیستن جز یک مشت آدم الکی خوش و دمدی مزاج و تو خالی اگه سهراب یا فروغ یا اخوان این آدما رو میدیدن واقعا شاید نا امید می شدن دلم می خواست توی زمان سهراب بودم روزگاری که نیما بود و با موهای سفیدش داشت شعر میگفت روزگاری که ابراهیم گلستان فیلمسازی می کرد و نثر می نوشت روزهایی که فروغ رفت بین جذامی ها و چند صباحی با آنها زیست وحتی  پسری را از آنجا برداشت و بزرگ کرد روزهایی که همه چیز مد پول نبود بیشتر انسانیت بود همدلی بود و یگانگی روزهایی که جوونها بیشر وقتشون رو با مطالعه٬ سرودن شعر٬ و نقاشی و بوجود آوردن یک اثر هنری پر می کردند به جایی اینکه سوار یه ماشین مدل بالا بشن و با سرعت لایی بکشن روزهایی که وقتی بارون میومد بوی بارون آدم رو تازه میکرد . اجاق شقایق آدم رو گرم می کرد.

شب سردی است٬ و من افسرده

راه دوری است٬ و پایی خسته

تیرگی هست و چراغی مرده

می کنم٬ تنها از جاده عبور

دور ماندند ز من آدم ها

سایه ای از سر دیوار گذشت

غمی افزود مرا بر غمها .

....

 

نظرات 3 + ارسال نظر
مجید یکشنبه 2 دی‌ماه سال 1386 ساعت 12:45 ق.ظ

افسانه عزیزم سلام
مطلبی که نوشتی واقعا خبر از حال آشفته جامعه امروزی ایران داره. انگار درست زدی به هدف. فقط یک نکته می مونه اونم این که به نظر من در خط اول منظورت متعلق بوده درسته یا شایدم من اشتباه می کنم.
به قول آن استاد :
شادی نماند و شور نماند و هوس نماند
سهل است این سخن که مجال نفس نماند
فریاد از آن کنند که فریاد رس رسد
فریاد را چه سود چو فریادرس نماند
کو کو کجاست قمری مست سرود خوان
جز مشتی استخوان و پر اندر قفس نماند
...

علی یکشنبه 2 دی‌ماه سال 1386 ساعت 07:42 ب.ظ http://ghost-town.blogsky.com

حق با اکثریت است؟
این همیشه یکی از سوالای بی جوابم بوده.شاید من و شما و امثال ما غیر طبیعی باشن.شاید طبیعی بودن یعنی پوشیدن لباس مارک دار و پشت بنز نشستن.
اما افسانه جان ،شاید ،شاید اشتباه از خود نگاه ما باشد.شاید آنها آنطوری که ما میبینیم نباشند.
من فقط اینو میدونم که دنیا هر کس و معیارها و ارزش هاش برای خودش قابل ارزش .و اینا اون میسازه.و از نظر من کسی به جرم اینکه بنز دوستاره یا مارک دیزلو نمیشه توبیخ کرد.
...............................................................
نه تولد خودم نبود.شب یلدا تولد یکسالگی وبلاگم بود.

خوب معلومه که نمی شه توبیخ کرد ولی خوب اگه آدمها اینقر سطحی به زندگی نگاه نمی کردن بهتر نبود؟ اگه کسی به جای اینکه لباس مارک دار بپوشه و بنز دوست داشته باشه به فکر یاد گرفتن فرهنگ و تاریخ یا ادبیات باشه بهتر نیست؟ اگه آمها بیشتر پول واسه کتاب خریدن می دادن به جایی اینکه فقط بفکر ظاهر باشن خیلی بهتر می بود٬ نبود؟

سولماز دوشنبه 3 دی‌ماه سال 1386 ساعت 12:31 ق.ظ

منم موافقم با نظرتون متاسفانه مردم فقط به ظاهرشون اهمیت می دن.مثل طبل تو خالی شدن. سطح علمی شون متاسفانه زیر صفر شده.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد