به او نگاه کنید با قامتی خمیده و دلی پر از یاس به چه می اندیشد؟ به جوانی از دست رفته اش یا به سالهایی که پیش رو دارد؟ افکارش بسان ساعتی گاه در روزهای مسرت بار گذشته گاه در غمهای حزن انگیز گذشته طی طریق می کنند و گاهی هم برای لحظه ای به زمان حال می آیند افکارش با گذر ایام گرد فراموشی نگرفته اند. شاید تا چند ساعتی دیگر کسی با تبر او را تکه تکه کند و از او آتشی مهیا کند برای ساعتی گرم شدن آن وقت آرزوهای و خاطراتش با شعله های آتش به آسمانها خواهد رفت. در حالی که عده ای به دور از افکارش کنار آتشی که مهیاست نشسته اند و به شادمانی مشغولند. شاید هم مجسمه سازی از تکه هایش مجسمه ای زیبا بیافریند آن وقت او به با انسانها به سخن خواهد نشست. از بهار زندگی خواهد گفت که چون رمانی عاشقانه به هیجان آمده و زیباترین چهره اش را نثارمان می کرد یا از تابستان که فرزندانش او را غرق در غروری بی مانند می کردند ویا از پا ییزش که رنگین ترین لباسش را بر تن می کرد و بسان تابلویی زیبا در کنارمان می شد حتی از زمستان که برف قامتش را خمیده کرده ولی او با استحکامی در خور به زانو در نیامده و به فکر بهار آینده بود که باز پرندگان بهاری گرداگردش را پر کنند از نغمه های زیبایی بهاری و رهگذران در زیر قامت تنومندش دمی بیاسایند. کودکان با لباسهای شاد و رنگارنگشان در کنارش بازی کنند و از شکوفه های صورتی رنگش برای خود گردنبندی زیبا درست کنند. و حتما نقاشی چیره دست از این همه در شگفت آمده و بوم خود را آماده خواهد کرد قلمش را بر رنگهای آبی آسمانی و سبز روشن خواهد زد و در کاسه ای آب به وسعت آسمانها می زند و بر بوم فرود می آورد تابلویی بی نظیر خلق خواهد کرد تا آیندگان نیز از این همه شکوه بی نصیب نمانند...